وقتی خورشید طلوع می کند در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید اگر دوست داشتین نظر بدین خوش حال میشم .ممنون برای تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات یادتون نره آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : یک دوست
به راستی آدم ها از این زندگی چه می خواهند؟؟ تا به حال به این سوال فکر کرده اید؟؟ بعضی آدم ها نردبانند بعضی آدم ها تعمیر کارند و بعضی آدم ها فقط بالا می رود بعضی ها هم هستند که فقط تماشاچیند.آدم ها یی که مانند نردبان می مانند بقیه را بالا می برند به بقیه میگویند کجاین ولی خود همیشه یک جا نشسته اند آدم هایی که تعمیر کارند را ه را می سازند برای آن هایی که بالا می روند و بعضی ها همه چیز را نگاه می کنند و آرام زیر لب می گویند: به راستی آدم ها از این زندگی چه میخواهند؟؟؟؟؟؟؟ بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی ! بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادت نمیشوند ! بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکر اند و دست نـخورده ! بعضی ها بوی باران می دهند ........بعضی ها قلبی دارند بی کران بدون حد و اندازه! بعضی ها سکوت را در هم می شکنند... دیده ای ؟! شنیده ای ؟! بعضـــی ها بی نهایت اند ! سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : یک دوست
دسته اول : آنانی که وقتی هستند ،هستند ،وقتی نیستند هم نیستند.(عمده آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است .تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند.بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند) دسته دوم : آنانی که وقتی هستند ،نیستند ،وقتی که نیستند هم نیستند.(مردگانی متحرک در جهان.خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند.بی شخصیت اند و بی اعتبار) دسته سوم : آنانی که وقتی هستند ،هستند ،وقتی که نیستند هم هستند.(آدم های معتبر و با شخصیتکسانی که همواره به یاد ما می مانند.دوست شان داریم و برایشان ارزش و احترام قایل ایم) دسته چهارم : آنانی که وقتی هستند ،نیستند ،وقتی که نیستند ،هستند .(شگفت انگیز ترین آدم ها در زمان بودن شان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما میروند می فهمیم که آنان چه بودند) "شما چی ؟ کی هستید و کی نیستید؟" منبع: پشت نقاب شب
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : یک دوست
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟ ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟ ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او را هم نخواستم ، چون زیبا نبود ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟ ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم هیچ کس کامل نیست
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : یک دوست
گفتم : خدایا از همه دل گیرم گفت: حتی از من؟؟ گفتم : خدایا دلم را روبوده اند. گفت:پیش از من؟؟ گفتم: خدایا چه قدر دوری.گفت:تو یا من؟؟ گفتم: خدایا تنها ترینم گفت:پس من؟؟ گفتم : خدایا کمک خواستم. گفت: از غیر از من؟؟ گفتم : خدایا دوستت دارم گفت: بیش تر از من؟؟ گفتم: خدایا این قدر نگو من! گفت:من تو ام تو من اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند; و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد اگر همه ثروت داشتند اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ; زیبایی نبود; و خوبی هم شاید منبع: پشت نقاب شب
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:10 :: نويسنده : یک دوست
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست خدا در قلبی است که برای تو می تپد خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد خدا آن جاست در جمع عزیزترین هایت خدا در دستی است که به یاری می گیری در قلبی است که شاد می کنی در لبخندی است که به لب می نشانی خدا در عطر خوش نان است خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا آن جا نیست او جایی است که همه شادند و جایی است که قلب شکسته ای نمانده در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست زندگی چالشی بزرگ است مخاطره ای عظیم فرصت یکه و یکتای زندگی را نباید صرف چیزهای کم بها کرد چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم و سپیده دمان از آن بیرون می رویم فقط چیزهایی اهمیت دارند چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند همچون معرفت خدا و به خود آییم دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداونداست و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند کسانی که از دنیا روی برمی گردانند نگاهی تیره و یأس آلود دارند آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ایی»؟ منبع: پشت نقاب شب
دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : یک دوست
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟ استاد جواب داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید. استاد قبول کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟ استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد. بعد از مدتی استاد با بهترین شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63 سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست. همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست و این حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد نه قانونی است و نه منطقی!!!!!! یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : یک دوست
شیوه آزمون موتور سواری جهت دریافت گواهینامه را می دانید؟ چند قطعه سنگ با فاصله های کم بر روی یک خط قرار می دهند و آنگاه از متقاضیان گواهینامه می خواهند که به صورت زیگزاگ از میان آنت ها به گونه ای حرکت کنند که هیچ اصطکاکی با سنگ ها نداشته باشند. هر سنگ اگر چه یک مانع است ولی گذز ز کنار هر یک از آن ها به شرط عدم اصطکاک امتیازی برای موتور سوار است.حال مزاحمت ها و موانع زندگی درست شبیه همان پاره سنگ ها در مسیر موتور سوار است که گذر از کنار هر کدام می تواند آدمی را ممتاز و متمایز سازد و در عین حال می تواند آدمی را زمین زده و مردود در دستگاه حق سازد. یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : یک دوست
هر روزی که می گذره از کنار هزاران نفر رد میشی توجه کردی؟؟ بدون این که حتی به بعضی از اون ها نگاه کنی !!!! این یه اتفاق عجیب نیست؟؟؟؟؟ صدای پرنده ها رو می شنوی ولی حتی به اون ها نگاه هم نمی کنی!!!! رد پای بهار رو لا به لای درختا حس می کنی ولی این قدر به زنجیره های دنیا گره خوردی که حتی وقت نمی کنی یک لحظه فقط یک لحظه برگردی و پشت سرت رو نگاه کنی!!!! ای کاش در زندگی فقط یک لحظه برای زندگی کردن هم بودکاش می تونستیم برای 1 لحظه هم که شده به آسمون نگاه کنیم !!!نه؟؟؟؟ امروز صبح باز هم خورشید طلوع می کنه و برای چشم روشنی آفتاب رو به زمین هدیه می ده!!! باز هم طبیعت با یه نخ سبز آسمون و به زمین گره می زنه پاییز هم داره تموم میشه دوباره طبیعت جامه ی سپیدش رو می پوشه آیا ما هم عوض میشیم ؟؟؟ آیا می تونیم زندگی کنیم؟؟ آیا صدای قلب زمین رو می شنویم؟؟؟؟ از خودت شروع کن اول خودت زندگی کن!!!! آماده ای؟؟؟ از نوشته های خودم
جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : یک دوست
1) آرامش غنیمت است و ترک آن خسارت. پیامبر اکرم (ص) 2)راز چیزی است که بقای آن در محافظت است و هلاک آن در افشا. مرزبان نامه 3)یادگیری در کودک نورس مانند نقش روی سنگ است و در انسان بزرگسال مانند نوشتن بر آب.پیامبر اکرم (ص) 4) بزرگترین عبادت اندیشه در و ظیفه است.امام رضا (ع) 5)زن ها غلاقه مندی زیادی به ریاضیات دارند زیرا آن ها سن خود را تقسیم بر 2 لباس هایشان را ضرب در 2 حقوق شوهرانشان را ضرب در 3 و 50 سال هم بر سن بهترین دوستانشان می افزایند.ماسل آشار 6)آنگاه که هنر خوار گردد جادو ارجمند شود فردوسی 7) آزادی این نیست که هر کس هر کار دلش خواست بکند بلکه آزادی حقیقی قدرتی است که شخص را مجبور به انجام وظایف خود کند.ماکدونال 8)الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را جز در اعماق فکر نمی توان یافت.ویکتور هوگو 9) آن کس که اراده و استقامت دارد هر گز روی شکست را نمی بیند. موریس مترلینگ 10)آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرام گیرد.قرآن کریم منبع:کتاب 365 جمله ی طلایی جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : یک دوست
چشم های زرد پائیز از انتظار لبریز است که طبیعت او را به سوی خود می خواند. بر پیشانی سبز گرد و غبار خستگی نشسته است و زمین, در پوشیدن جامه ی پر برگ پائیزی بی تاب است. مدتی است که پرستو ها بالهای خویش گشوده اند و نوای کوچ سر می دهند. مدتی است که پائیز شب های بارانی خویش را مشتاقانه می طلبد و در انتظار است تا در شبی خیس,قطرات باران را بر لانه ی گرم کبوتر ببارد و آنگاه که گام های پائیز بر شانه های طبیعت فرود آید پرده ی سکوت آسمان با شکستن بغض های پائیز پاره می شود و همواره با هو هو ی بادی سرد اشک های شوق پائیز بر پیشانی درختان می نشیند. بوی نم زمین تمام کوچه را پر می کند و باد در لا به لای برگ ها درختان زوزه می کشد, و هر صبح صدای چرخ های گاری رفتگر پیر که برگ های پژمرده را جارو می کند همراه با قار قار کلاغان به گوش می رسد. از نوشته های خودم پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : یک دوست
هر گاه مشکلی برایم پیش می آمد به مطب او می رفتم. آن جا شلوغ بود اولش فکر می کردم فقط من مشکل دارم اما بعد ها فهمیدم دفتر منشی اش پر است از مشکلات عجیب و غریب. بعضی ها از شدت حسادت به زمین خورده بودنند و نیاز به ارتوپدی داشتند، بعضی ها هم از سنگینی گناه کمرشان خم شده بود.کسانی هم بودنند که خشم گلویشان را پر کرده بود و نمی توانستند حرف بزنند. او همه را معاینه می کرد بدون وقت قبلی...... در مواقع سختی وقتی گوشه ای می نشستم احساس می کردم کسی دستانم را گرفته کسی کنارم نشسته، بله خودش بود او که هر با دستان گرمش صورت طبیعت را نوازش می کرد، او که با هر نفسش هزاران ابر جابه جا می شدند، او که هر روز دل های آدم ها را گرد گیری می کرد، او کسی بود که رد پای سبزش لا به لای درختان دیده می شد و او کسی بود که هر 3 ماه یک بار لباس کهنه ی طبیعت را به فرشی پر از رنگ های محبت مبدل می کرد، او کسی بود که طلوع زیبای خورشید را آفرید تا هر روز صبح خورشید برای چشم روشنی آفتاب را به زمین هدیه دهد . بله او کسی بود که زمینی ها به او می گفتندخدا
یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : یک دوست
جواب ها را نخوانید زیرا مغز مثل چتر نجات عمل می کند،وقتی که باز است بهتر کار می کند اگر به جواب ها نگاه کنید نتیجه ی درستی نخواهید گرفت. یک قلم و کاغذ بردارید و به سوالات زیر پاسخ دهید. این یک تست صادقانه است که اطلاعات زیادی درباره ی خودتالن به شما می دهد.!!!!!!......حالا شروع کن. 1ـ نام حیوان های زیر را به ترتیب علاقه تان بنویسد.گاو ببر گوسفند اسب خوک 2ـ یک کلمه برای توصیف اساسی زیر بنویسید. سگ گربه موش صحرایی قهوه دریا 3ـ به کسانی فکر کنید (کسانی که شما را بشناسند و برای شما مهم باشند) و آن ها را به رنگ های زیر ربط دهید.(افراد تکراری نباشند برای هر رنگ یک نفر) زرد نارنجی قرمز سفید سبز بقیه در ادمه ی مطلب ادامه مطلب ... سلام . ما توی این وبلاگ چیز های زیادی داریم. البته به زودی و به کمک شما دوستان . خلاقیت،دستپخت ،تست های شخصیتس سنجی،داستان های دنباله دارو البته جالب و.............. از بخش های این وبلاگ هست. دوستان نظر یادتون نره تا هر کدوم رو که مایلید براتون گذاشته بشه. با تشکر. نویسنده
پيوندها
|
|||
![]() |