وقتی خورشید طلوع می کند
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 21:3 :: نويسنده : یک دوست

دنیا خیلی کوچولو است. دنیا را  با می کروسکوپ های خیلی قوی هم نمی توان دید دنیا پشت چادر آسمان قایم شده است. همه دنبالش می گردند  ولی دنیا زرنگ تر از این حرف هاست گاهی پشت پرده ی اشک های یک مادر قایم می شود و گاهی در زیر گرمای دستان پدر بعضی ها همه ی دنیا را دارند دنیا کنارشان است اما باز هم آن را نمی بیند باز هم دنبالش می گردند. صورتگر ماهر طبیعت با قلم دنیا صحنه ی شگرف غروب را با رنگ های  قرمز و زرد و نارنجی رنگ می زند دنیا را رنگ می کند ، تا آدم ها ببینند که چه قدر خوش بختند ببینند همه ی دنیا  را دارند پول همه ی دنیا نیست چون دنیا کوچولو پول دوست ندارد هیچ وقت پشت پول ها قایم نمی شود از بوی پول بدش می آید.

دنیا کنارت است .!!! چرا  آن را نمی بینی؟؟؟؟؟!!!!


یک شنبه 26 آذر 1391برچسب:, :: 15:39 :: نويسنده : یک دوست

روزی از روز ها باد هو هو کنان   در هوا می رفت و شعر زندگی را برای خودش می خواند به سرزمینی رسید که سال ها بود خورشید گلویش را گرفته بود  و داشت از تشنگی و بی آبی می مرد   انگار داشتند توی دل باد لباس می شستند ترس همه ی وجودش را گرفت داد زد کسی اینجا نیست؟

جوابی نشنید دوباره پرسید : کسی این جا نیست که جواب من رو بده؟؟؟

 سکوت تلخی چاشنی و جودش شد چشمانش را بست با صدایی ناگهان چشمانش را باز کرد سنگی را جلویش دید  سنگ با صدایی بلند گفت: سلام من سنگم سال ها بود این در این سرزمین خشک بادی نیامده بود . تعجب می کنم  به زودی تو هم من را با  این بیابان خشک تنها می گذاری!!! باد جلو تر آمد بعد نگاهی به سنگ کرد و گفت: من داشتم از این جا رد می شدم دیدم کسی نیست می خواستم راهم را کج کنم و بروم از آشنایی با تو خوش  بختم! سنگ گفت: به هر حال به سرزمین تشنگی خوش آمدی .

ناگهان طوفانی به پا شد طوفان خشمگین بود و  خشم جلوی چشم هایش را گرفته بود انگار از چیزی ناراحت بود چند ثانیه بعد سنگ را از جا بلند کرد سنگ نمی توانست نفس بکشد  باد گفت هر جوری که شده این جا ها را می گردم و کسی را میابم که کمی نفس داشته باشد به تو قرض بدهد!!!!

سنگ نمی توانست حرف بزند لبخندی زد انگار حرف هایش توی گلویش جمع شد بود می خواست بگوید کسی این جا نیست اما نمی توانست. باد رفت همه جا را گشت بوته ای خود رو  را دید بوته خواب بود  باد دور و برش چرخید و به او گفت: وقت خواب نیست بلند شو کسی نفس می خواهد.

بوته گفت : کیست که مرا از خواب شیرنم بیدار کرده؟؟؟ نفسم کجا بود؟؟ برو و راحتم بگذار!!!

باد بسیار ناراحت بود پرواز کرد با خودش گفت : دل  بوته سنگ بود  تنها کمی از نفسش را می داد سنگ زنده می ماند. سنگ  آرام آرام چشمانش را می بست داشت با دنیاخداحافظی می کرد که ناگهان  احساس کرد دارد نفس می کشد شاداب شد چشمانش را که باز کرد باد را ندید اکنون باد در نفس های سنگ زنده بود . باد تمام نفسش را به سنگ قرض داده بود.

شنبه 25 آذر 1391برچسب:, :: 18:37 :: نويسنده : یک دوست

دوست خوب چیست ،جز انعکاس نگاه تو در نگاه او؟

دوست خوب چیست ، جز به ترکیب یک نواخت زندگی نور هم پاشیدن؟

دوست خوب چیست، جز همیار روز های سختی؟

دوست خوب چیست،جز در باران عاشقی  از باران رحمت سیراب گشتن؟

دوست خوب چیست ، جز  در هیاهوی ابرها  قدم زدن؟

دوست خوب چیست، جز این که حس کنی بوی باران می دهی؟

دوست خوب چیست ، جز این که چشمانت را ببیندی  و خودت را در خودت جست و جو کنی؟

دوست خوب چیست، جز رهایی از زنجیره های  تو در توی دنیا و  به آغوش آسمان پر زدن؟

دوست خوب چیست، جز کسی که قدم هایت را در راه خدا استوار تر و ایمانت را پایدار ترسازد و به تو بیاموزد چگونه به دیگران بیاموزی؟

دوست را خودت انتخاب می کنی اما آن چه آز او میاموزی بسته به انتخاب اولت است پس با عقلت انتخاب کن نه با دلت!!

جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 16:13 :: نويسنده : یک دوست

تلفن رو برداشتم شماره ی خدا رو گرفتم شماره ی ساده ای بود یک کلمه نماز فکر می کردم خط ها شلوغ باشه   برای این که خیلی ها  در هر روز به خدا زنگ می زنن منتظر بودم بوق اشغال پخش بشه اما نه  بر خلاف انتظارم  ارتباط سریعا وصل شد خدا تلفن رو برداشت گفت : خوش اومدی این جا آسمون خداست حرف دلت رو بزن  مهم نیست  کی باشی چه شکلی باشی کجایی باشی چه زبونی داشته باشی فقط هر چی دوست داشتی بگو ما این جا  همه ی زبون ها رو می فهمیم شروع کن نمی خای جواب سلامم رو بدی؟؟؟؟ گفتم : سلام این جا واقعا آسمون خداست
؟؟

گفت : بله

گفتم: خدایا ممنون به خاطر همه چیز  . منو  ببر به راهی که خودت دوست داری نمی خام ازت دور بشم خدایا کجایی؟؟  چرا جواب نمی دی؟؟

گفت: منتظرتم یادت نره باز هم به من زنگ بزنی  تو آسمون خدا همه رو راه می دن تلفن همه رو جواب میدن

آرام صدای بوق رو شندم  اما حضورش رو کنارم حس می کردم

 شما هم امتحان کنید یه زنگ به خدا بزنید امتحانش ضرری نداره!!!!

 

 

جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 10:33 :: نويسنده : یک دوست

اهل کاشانم.
تکه نانی دارم ، خرده هوشی، سر سوزن ذوقی.
مادری دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستانی ، بهتر از آب روان.
و خدایی که در این نزدیکی است:
لای این شب بوها، پای آن کاج بلند.
روی آگاهی آب، روی قانون گیاه.
من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.

دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه ، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پی تکبیره الاحرام علف می خوانم،
پی قد قامت موج.
کعبه ام بر لب آب ،

کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم ، می رود باغ به باغ ، می رود شهر به شهر.
حجر الاسود من روشنی باغچه است.
اهل کاشانم.
پیشه ام نقاشی است:
گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما
تا به آواز شقایق که در آن زندانی است
دل تنهایی تان تازه شود.
چه خیالی ، چه خیالی ، ... می دانم
پرده ام بی جان است.
خوب می دانم ، حوض نقاشی من بی ماهی است.
اهل کاشانم
نسبم شاید برسد
به گیاهی در هند، به سفالینه ای از خاک سیلک.
نسبم شاید، به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابیدن در مهتابی ،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتی مرد. آسمان آبی بود،
مادرم بی خبر از خواب پرید، خواهرم زیبا شد.

ادامه دارد.....


 

جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 9:46 :: نويسنده : یک دوست

1 _ کسی را که دوست داری رهایش کن که اگر سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.شکسپیر

2 _ در عجب از این زنان که از خدا ی به این بزرگی فقط یک شوهر منی خواهند و از شوهری به این درماندگی همه ی دنیا را!!!!!! شکسپیر

3 _ افتادن در گل و لای ننگ نیست ننگ آن است که در آن بمانی .مثل آلمانی

4 _ آن کس که اراده و استقامت دارد روی شکست را نمی بیند. موریس مترلینگ

5 _ زندگی ما زاییده اندیشه  ی ماست. مارک اورل

6 _مرگ با عزت اگر خونین است بهتر از زندگی ننگین است . امام حسین (ع)

7 _ اگر در کار ما اگر نباشد به طور یقین پیروز خواهیم شد. نلسون

8 _ باید درک کرد و دوست داشت نه  این که دوست داشت و درک کرد. ابو علی سینا

9 _شاد کردن دیگران نه خرجی دارد و نه زحمتی , یک لبخند کافیست تاگور

10 _  خوشبختی یعنی هماهنگی  با حوادث روزگار. فلوبر

جمعه 24 آذر 1391برچسب:, :: 8:3 :: نويسنده : یک دوست

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم . . .

خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.

زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.

آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگهایم را مسدود

کرده بود و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.

به ارتوپد رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.

بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم

فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.

زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم

خدای مهربانم برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد. به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم.

هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم

قبل از رفتم به محل کار یک قاشق آرامش بخورم

هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.

زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم و

زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 21:8 :: نويسنده : یک دوست

  به راستی آدم ها از این زندگی چه می خواهند؟؟

تا به حال به این سوال فکر کرده اید؟؟ بعضی آدم ها نردبانند بعضی آدم ها تعمیر کارند و بعضی آدم ها فقط بالا می رود بعضی ها هم هستند که فقط تماشاچیند.آدم ها یی که مانند نردبان می مانند بقیه را بالا می برند به بقیه میگویند کجاین ولی خود  همیشه یک جا نشسته اند آدم هایی که تعمیر کارند را ه را می سازند برای آن هایی که بالا می روند

 و بعضی ها همه چیز را نگاه می کنند و آرام زیر لب می گویند: به راستی آدم ها از این زندگی چه میخواهند؟؟؟؟؟؟؟

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 15:35 :: نويسنده : یک دوست

بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !

بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادت نمیشوند !

بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکر اند و دست نـخورده !

بعضی ها بوی باران می دهند ........بعضی ها قلبی دارند بی کران  بدون حد و اندازه!

بعضی  ها سکوت را  در هم می شکنند...

دیده ای ؟!

شنیده ای ؟!

بعضـــی ها بی نهایت اند !

سه شنبه 21 آذر 1391برچسب:, :: 15:18 :: نويسنده : یک دوست

دسته اول : آنانی که وقتی هستند ،هستند ،وقتی نیستند هم نیستند.(عمده آدمها حضورشان مبتنی بر فیزیک است .تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می شوند.بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند)

دسته دوم : آنانی که وقتی هستند ،نیستند ،وقتی که نیستند هم نیستند.(مردگانی متحرک در جهان.خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته اند.بی شخصیت اند و بی اعتبار)

دسته سوم : آنانی که وقتی هستند ،هستند ،وقتی که نیستند هم هستند.(آدم های معتبر و با شخصیتکسانی که همواره به یاد ما می مانند.دوست شان داریم و برایشان ارزش و احترام قایل ایم)

دسته چهارم : آنانی که وقتی هستند ،نیستند ،وقتی که نیستند ،هستند .(شگفت انگیز ترین آدم ها در زمان بودن شان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمی توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما میروند می فهمیم که آنان چه بودند)

"شما چی ؟ کی هستید و کی نیستید؟"

منبع: پشت نقاب شب

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:34 :: نويسنده : یک دوست

روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید : ملا ، آیا تا بحال به فکر ازدواج افتادی ؟

ملا در جوابش گفت : بله ، زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم

دوستش دوباره پرسید : خب ، چی شد ؟

ملا جواب داد : بر خرم سوار شده و به هند سفر کردم ، در آنجا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم ، چون از مغز خالی بود

به شیراز رفتم : دختری دیدم بسیار تیزهوش و دانا ، ولی من او  را هم نخواستم ، چون زیبا نبود

ولی آخر به بغداد رفتم و با دختری آشنا شدم که هم بسیار زیبا و همینکه ، خیلی دانا و خردمند و تیزهوش بود . ولی با او هم ازدواج نکردم

دوستش کنجاوانه پرسید : چرا ؟

ملا گفت : برای اینکه او خودش هم به دنبال چیزی میگشت ، که من میگشتم

هیچ کس کامل نیست

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:19 :: نويسنده : یک دوست

گفتم : خدایا از همه دل گیرم گفت: حتی از من؟؟

گفتم : خدایا دلم را روبوده اند. گفت:پیش از من؟؟

گفتم: خدایا چه قدر دوری.گفت:تو یا من؟؟

گفتم: خدایا تنها ترینم گفت:پس من؟؟

گفتم : خدایا کمک خواستم. گفت: از غیر از من؟؟

گفتم : خدایا دوستت دارم گفت: بیش تر از من؟؟

گفتم: خدایا این قدر نگو من! گفت:من تو ام تو من

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:12 :: نويسنده : یک دوست

اگر دروغ رنگ داشت : هر روز شاید ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه می بست و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود

اگر شکستن قلب و غرور صدا داشت، عاشقان سکوت شب را ویران میکردند

اگر به راستی خواستن توانستن بود محال نبود وصال ! و عاشقان همیشه خواهانند; همیشه می توتنستند تنها نباشند

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد; تو از کوله بار سنگین خویش ناله می کردی .... و من شاید ; کمرشکسته ترین بودم

اگر غرور نبود چشمهایمان به جای لبهایمان سخن نمی گفتند;  و ما کلام محبت را در میان نگاه های گهگاهمان جستجو نمیکردیم

اگر دیوار نبود نزدیک تر بودیم ; با اولین خمیازه به خواب می رفتیم و هرعادت مکرر را در میان 24 زندان حبس نمی کردیم

اگر خواب حقیقت داشت همیشه خواب بودیم هیچ رنجی بدون گنج نبود ولی گنج ها شاید بدون رنج بودند

اگر همه ثروت داشتند; دلها سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم را نمی دید تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزشترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمان صفا و سادگی میمرد  اگر همه ثروت داشتند

اگر مرگ نبود همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالبا بود ; ترس نبود ;  زیبایی نبود; و خوبی هم شاید

منبع: پشت نقاب شب

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:10 :: نويسنده : یک دوست

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست

خدا در قلبی است که برای تو می تپد

خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آن جاست

در جمع عزیزترین هایت

خدا در دستی است که به یاری می گیری

در قلبی است که شاد می کنی

در لبخندی است که به لب می نشانی

خدا در عطر خوش نان است

خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی

خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن

خدا آن جا نیست

او جایی است که همه شادند

و جایی است که قلب شکسته ای نمانده

در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش

در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش

باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است

مخاطره ای عظیم

فرصت یکه و یکتای زندگی را

نباید صرف چیزهای کم بها کرد

چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد

زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد

زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم

و سپیده دمان از آن بیرون می رویم

فقط چیزهایی اهمیت دارند

چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند

همچون معرفت  خدا

و به خود آییم

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم

دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم

سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداونداست

و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند

کسانی که از دنیا روی برمی گردانند

نگاهی تیره و یأس آلود دارند

آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم

سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا «زندگی» را «زندگی کرده ایی»؟

منبع: پشت نقاب شب

 

دو شنبه 20 آذر 1391برچسب:, :: 19:7 :: نويسنده : یک دوست

دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به ‏استادش گفت: قربان، شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟

استاد جواب ‏داد: بله حتما. در غیر اینصورت نمیتوانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار ‏خوب، من مایلم از شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیح دادید من نمره ام را قبول میکنم ‏در غیر اینصورت از شما میخواهم به من نمره کامل این درس را بدهید.

‏استاد قبول ‏کرد و دانشجو پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی ‏نیست و نه قانونی است و نه منطقی؟

استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و ‏مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.

بعد از مدتی استاد با بهترین ‏شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید. و شاگردش بلافاصله جواب داد:

‏قربان شما 63 ‏سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی ‏نیست.

‏همسر شما یک معشوقه 25 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست و این ‏حقیقت که شما به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد میشد ‏نه قانونی است و نه منطقی!!!!!!



یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : یک دوست

شیوه آزمون موتور سواری جهت دریافت گواهینامه را می دانید؟

چند قطعه سنگ با فاصله های کم بر روی یک خط قرار می دهند و آنگاه از متقاضیان گواهینامه می خواهند که به صورت زیگزاگ از میان آنت ها به گونه ای حرکت کنند که هیچ اصطکاکی با سنگ ها نداشته باشند.

هر سنگ اگر چه یک مانع است ولی گذز ز کنار هر یک از آن ها به شرط عدم اصطکاک امتیازی برای موتور سوار است.حال مزاحمت ها  و موانع زندگی درست شبیه همان پاره سنگ ها در مسیر موتور سوار است که گذر از کنار هر کدام می تواند آدمی را ممتاز و متمایز سازد و در عین حال می تواند آدمی را زمین زده و مردود در دستگاه حق سازد.

یک شنبه 19 آذر 1391برچسب:, :: 15:24 :: نويسنده : یک دوست

هر روزی که می گذره از کنار هزاران نفر رد میشی توجه کردی؟؟

بدون این که حتی به بعضی از اون ها نگاه کنی !!!! این یه اتفاق عجیب نیست؟؟؟؟؟

صدای پرنده ها رو می شنوی ولی حتی به اون ها نگاه هم نمی کنی!!!!

رد پای بهار رو لا به لای درختا حس می کنی ولی این قدر  به زنجیره های  دنیا گره خوردی که حتی وقت نمی کنی یک لحظه فقط یک لحظه برگردی و پشت سرت رو نگاه کنی!!!!

 ای کاش در زندگی فقط یک لحظه برای زندگی کردن  هم بودکاش می تونستیم برای 1 لحظه هم که شده به آسمون نگاه کنیم !!!نه؟؟؟؟

امروز صبح باز  هم خورشید طلوع می کنه و برای چشم روشنی آفتاب رو به زمین هدیه می ده!!! باز هم طبیعت با یه نخ سبز آسمون و به زمین  گره می زنه  پاییز هم داره تموم میشه  دوباره طبیعت جامه ی  سپیدش رو می پوشه آیا ما هم عوض میشیم ؟؟؟ آیا می تونیم زندگی کنیم؟؟ آیا صدای قلب زمین رو می شنویم؟؟؟؟

از خودت شروع کن اول خودت زندگی کن!!!! آماده ای؟؟؟

از نوشته های خودم

 

 

جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 14:14 :: نويسنده : یک دوست

1) آرامش غنیمت است و ترک آن خسارت. پیامبر اکرم (ص)

2)راز چیزی است که بقای آن در محافظت است و هلاک آن در افشا. مرزبان نامه

3)یادگیری در کودک نورس مانند نقش روی سنگ است و در انسان بزرگسال مانند نوشتن بر آب.پیامبر اکرم (ص)

4) بزرگترین عبادت اندیشه در و ظیفه است.امام رضا (ع)

5)زن ها غلاقه مندی زیادی به ریاضیات دارند زیرا آن ها سن خود را تقسیم بر 2 لباس هایشان را ضرب در 2 حقوق شوهرانشان را ضرب در 3 و 50 سال هم بر سن بهترین دوستانشان می افزایند.ماسل آشار

6)آنگاه که هنر خوار گردد جادو ارجمند شود فردوسی

7) آزادی این نیست که هر کس هر کار دلش خواست بکند بلکه آزادی حقیقی قدرتی است که شخص را مجبور به انجام وظایف خود کند.ماکدونال

8)الماس را جز در قعر زمین نمی توان یافت و حقایق را  جز در اعماق فکر نمی توان یافت.ویکتور هوگو

9) آن کس که اراده و استقامت دارد هر گز روی شکست را نمی بیند. موریس مترلینگ

10)آگاه باشید که با یاد خدا دل ها آرام گیرد.قرآن کریم

منبع:کتاب 365 جمله ی طلایی

جمعه 10 آذر 1391برچسب:, :: 13:41 :: نويسنده : یک دوست

چشم های زرد پائیز از انتظار لبریز است که طبیعت او را به سوی خود می خواند. بر پیشانی سبز گرد و غبار خستگی نشسته است و زمین, در پوشیدن جامه ی پر برگ پائیزی بی تاب است. مدتی است که پرستو ها بالهای خویش گشوده اند و نوای کوچ سر می دهند. مدتی است که پائیز شب های بارانی خویش را مشتاقانه می طلبد و در انتظار است تا در شبی خیس,قطرات باران را بر لانه ی گرم کبوتر ببارد و آنگاه که گام های پائیز بر شانه های طبیعت فرود آید پرده ی سکوت آسمان با شکستن بغض های پائیز پاره می شود و همواره با هو هو ی بادی سرد اشک های شوق پائیز بر پیشانی  درختان می نشیند. بوی نم زمین تمام کوچه را پر می کند و باد در لا به لای برگ ها درختان زوزه می کشد, و هر صبح صدای چرخ های گاری رفتگر پیر که برگ های پژمرده را جارو می کند همراه با قار قار کلاغان به گوش می رسد.

از نوشته های خودم

پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:, :: 12:47 :: نويسنده : یک دوست

هر گاه مشکلی برایم پیش می آمد به مطب او می رفتم. آن جا شلوغ بود اولش فکر می کردم فقط من مشکل دارم اما بعد ها فهمیدم دفتر منشی اش  پر است از مشکلات عجیب و غریب. بعضی ها از شدت حسادت به زمین خورده بودنند و نیاز به ارتوپدی داشتند، بعضی ها هم از سنگینی گناه کمرشان خم شده بود.کسانی هم بودنند که خشم گلویشان را پر کرده بود و نمی توانستند حرف بزنند. او همه را معاینه می کرد بدون وقت قبلی...... در مواقع سختی وقتی گوشه ای می  نشستم احساس می کردم کسی دستانم را گرفته کسی کنارم نشسته، بله خودش بود او که هر  با دستان گرمش صورت طبیعت را نوازش می کرد، او که با هر نفسش هزاران ابر جابه جا می شدند، او که هر روز دل های آدم ها را گرد گیری می کرد، او کسی بود که رد پای سبزش لا به لای درختان دیده می شد و او کسی بود که هر 3 ماه یک بار لباس کهنه ی طبیعت را به فرشی پر از رنگ های محبت مبدل می کرد، او کسی بود که طلوع زیبای خورشید را آفرید تا هر روز صبح خورشید برای چشم روشنی آفتاب را به زمین هدیه دهد . بله او کسی بود که زمینی ها به او می گفتندخدا

 

از نوشته های خودم

یک شنبه 5 آذر 1391برچسب:, :: 18:32 :: نويسنده : یک دوست

جواب ها را نخوانید زیرا مغز مثل چتر نجات عمل می کند،وقتی که باز است بهتر کار می کند اگر به جواب ها نگاه کنید نتیجه ی درستی نخواهید گرفت.

یک قلم و کاغذ بردارید و به سوالات زیر پاسخ دهید.

 این یک تست صادقانه است که اطلاعات زیادی درباره ی خودتالن به شما می دهد.!!!!!!......حالا شروع کن.

1ـ نام حیوان های زیر را به ترتیب علاقه تان بنویسد.گاو    ببر     گوسفند      اسب     خوک

2ـ یک کلمه برای توصیف اساسی زیر بنویسید. سگ     گربه     موش صحرایی     قهوه    دریا

3ـ به کسانی فکر کنید (کسانی که شما را بشناسند و برای شما مهم باشند) و آن ها را به رنگ های زیر ربط دهید.(افراد تکراری نباشند برای هر رنگ یک نفر) زرد       نارنجی      قرمز     سفید       سبز

بقیه در ادمه ی مطلب



ادامه مطلب ...
پيوندها
  • اون بالا ها
  • تبادل لینک
  • ساعت رومیزی ایینه ای
  • رقص نور لیزری موزیک

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اون بالا بالا ها و آدرس زهراگلی.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 4
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 72
بازدید کل : 20126
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی