وقتی خورشید طلوع می کند در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بیتابم، که دلم میخواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه. درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید اگر دوست داشتین نظر بدین خوش حال میشم .ممنون برای تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات یادتون نره آخرین مطالب
نويسندگان جمعه 29 دی 1391برچسب:, :: 7:38 :: نويسنده : یک دوست
یک روز کارمند اداره ی پست به نامه هایی که آدرسی نامعلوم داشت ، رسیدگی می کرد. متوجه نامه ای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته بود:نامه ای به خدا با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کند و بخواند در نامه این طور نوشته شده بود: خدای عزیزم بیوه زنی 50 ساله هستم که زندگی ام با مستمری بسیار نا چیز باز نشستگی می گذرد. دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود زد. این تمام پولی بود که تا پایان ماه بایستی خرج می کردم. یکشنبه ی هفته ی دیگر عید است و من 2 نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام، اما بدون آن پول نمی توانم چیزی بخرم. هیچ کس را هم ندارم که از او پول قرض بگیرم. ای خدای مهربان تو تنها امید من هستی به من کمک کن. کارمند اداره ی پست تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه ی آن ها جیب خود را جست و جو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند . سر انجام 96 دلار جمع شدکه آن را در پاکتی گذاشتند و به بیوه زن فرستادند.همه ی کارمندان از این توانسته بودند کار خیری انجام دهند خوشحال بودند. عید به پایان رسید و چند روزی از ماجرا گذشت. تا این که نامه ی دیگری از آن بیوه زن به اداره ی پست رسید که روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا همه ی کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کنند و بخوانند. مضمون نامه چنین بود: خدای عزیزم چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم.با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کنم و روز خوبی را با هم بگذرانیم.من به آن ها گفتم چه هدیه ی خوبی برایم فرستادی، البته 4 دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره ی پست آن را برداشته اند! نظرات شما عزیزان: پيوندها
|
|||
![]() |