قدرت فکر و + اندیشی
وقتی خورشید طلوع می کند
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی‌تابم، که دلم می‌خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
سه شنبه 17 بهمن 1391برچسب:, :: 16:17 :: نويسنده : یک دوست

لبخندی بر لب مرد جوان نشست.

پیر مرد ادامه داد: در این زمان هست که تو می خواهی بیای و دختر منو ملاقات کنی و بیشتر باهم آشنا بشین.

مرد جوان با تجسم این موضوع بار دیگر لبخند زد.

ـ دختر من هم کم کم به تو علاقه مند میشه و همیشه چشم انتظار تو هست که بیای. و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش می شی و ازش می خوای با تو ازدواج کنه.

مرد جوان دوباره لبخند زد.

ـ یه روزی هر 2 تا تون میاین پیش من و عشقتون رو اعتراف می کنین و از من واسه ازدواجتون اجازه می خوایند.

مرد جوان: اوه... بله.. حتما.و تبسمی بر لبانش نشست.

پیر مرد با عصبانیت به مرد جوان گفت:من هیچ وقت اجازه نمی دم که دختر دسته گلم با آدمی مثل تو که حتی یک ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه....

می فهمی؟؟؟

و با عصبانیت دور شد....


نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت16:37---17 بهمن 1391
قشنگ بود و با حال..

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

پيوندها
  • اون بالا ها
  • تبادل لینک
  • ساعت رومیزی ایینه ای
  • رقص نور لیزری موزیک

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان اون بالا بالا ها و آدرس زهراگلی.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 11
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 27
بازدید ماه : 14
بازدید کل : 20197
تعداد مطالب : 75
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی